بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت


این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت

از شور عشق، سلسله جنبان عالمم


مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت

شد کهربا به خون جگر لعل آبدار


از می خزان چهرهٔ ما رنگ برنداشت

یارب شود چو دست سبو، خشک زیر سر!


دستی که در شکستن من سنگ برنداشت

چون برگ لاله گرچه به خون غوطه ها زدیم


بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت

صائب ز بزم عقده گشایان کناره کرد


ناز نسیم، غنچهٔ دلتنگ برنداشت